جدول جو
جدول جو

معنی قاری خراسانی - جستجوی لغت در جدول جو

قاری خراسانی
خراسانی، ابوالقاسم خراسانی مشهدی، معروف به قاری و مقیم شیراز، از مشاهیر قراء عهد شاه عباس ثانی (1052- 1078 هجری قمری) و ناظم نظم اللئالی مشهور است که منظومه ای است گرانبها در تجوید قرآن که به سال 1061 هجری قمری آن را نظم کرده است، این کتاب حاوی هشتادونه بیت میباشد و با آن همه اختصارش متضمن مهمات علم تجوید است و بارها چاپ شده و این نگارنده (مؤلف ریحانه الادب) نیز شرحی به نام ’نثر اللئالی’ بر آن نوشته که هنوز طبع نشده است، سال وفات وی نامعلوم و به قول الذریعه تا سال 1083 هجری قمری درقید حیات بوده است، او غیر از میرزا ابوالقاسم فندرسکی بوده و منظومۀ ’نظم اللئالی’ را به فندرسکی نسبت دادن خطا است، (ریحانه الادب از الذریعه و غیره)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ)
نام یکی از شعرای ایران است و هدایت در ریاض العارفین شرح حال او را چنین آرد: نام او مولانا لطفعلی والدش از اهل بروجرد بود اما تولد او در مشهدروی داد. از علوم رسمیه و فنون ادبیه بهره ور گردیده و بادۀ فقر از جام ملامت کشیده خراسان و پیشاور و کابل را سیاحت کرده و بخدمت مسکین شاه پیشاوری و سید عالم شاه هندی رسیده از ایشان تربیتها دیده آنگاه بجانب عراقین و فارس شتافته سعادت خدمت سید قطب الدین شیرازی و آقامحمد هاشم دریافته و بنا بر اخلاص بخدمت آقامحمد هاشم نام فرزند سعادتمند خود را محمد هاشم نهاده. اغلب اوقات صایم و مشغول به ذکر دایم بوده بیشتر اوقات به خدمت و صحبت حاج میرزا ابوالقاسم شیرازی روی می آورد. خلف صدق او محمد هاشم نیز صاحب اخلاق نیکو و اوصاف دلجو بوده است. در سال 1234 هجری قمری وفات یافت و در حافظیه مدفون گردید. این اشعار از اوست:
بود گنج دو عالم در سه گوهر
کز آنها میشود کامت میسر
یکی در جوع دایم دویمین جود
سیم در ذکر حق آن اصل مقصود.
نقل به اختصار از ریاض العارفین چ 1 صص 256 و 257. در مجمع الفصحاء چ 1 ج 2 ص 109 نیز هدایت شرح حال او را آورده است
لغت نامه دهخدا
(فِ)
خراسانی. سیدمحمد، ملقب به جامه باف. اصلش از تربت حیدریه است. چون اغلب اشعارش رباعی است به میر رباعی مشهور شده. به هندوستان رفت و در آنجا فوت کرد و مرگش در سال 973 هجری قمری بود. از فضلای عهد خود بود و این رباعی از اوست:
فانی شو و اقلیم بقا آر به دست
در دوست کسی رسد که از خویش برست
وز هستی خویش بود سرگشته حباب
آن لحظه که نیست شد به دریا پیوست.
(از ریاض العارفین چ سنگی صص 226-227)
لغت نامه دهخدا